عاشقانه بلد نیستم نامه بنویسم
بلد نیستم حرفهای قشنگ بزنم
بلد نیست خیلی ساده قلب کسی شیشه فرض کنم و روش ها کنم یه قلب بکشم و اب شدنش تماشا کنم
بلد نیستم زیادی تظاهر کنم
فقط یه ادم ساده ام
یه ادم از جنس خاک ادمی که
لحظه شماری میکنه واسه مرگش
چون اون لحظه لحظه وصال به معشوق خودش میدونه
معشوقی که خیلی وقته کنارش و تنهاش نذاشته معشوقی کهبیشتر ازهمه دوستم داره و دوستش دارم
معشوقی که همیشه کنارم و هیچ وقت به خودم اجازه ندادم کاری که اون گفت دوست نداره انجام بدم