ترنم احساس اینجا جایی است که اشعار خودم و یک سری از دوستان هم گذاشتم امیدوارم تمام کسایی که میایند و به وبلاگ سر میزنند از تمام صفحات بازدید کنند و تمام اشعار و دلنوشته ها را مطالعه بفرمایند.
| ||
قدمهایش را تند کرده بود همینطور به ساعتش نگاه میکرد و با ناراحتی گفت باز دیر میرسم امیدوارم اینبار هم مرا ببخشد اما یک ان سر جایش ایستاد چیزی که میدید را باور نمیکرد چند بار چشمانش را بست ولی حقیقت داشت با دیگری داشت میخندید ان هم نه مثل دو ادم غریبه مثل دو عاشق مبهوت به بوسه ای که بر گونه اش میزد خیره ماند باور نمیکرد این همان کسیست که میگفت دوستت دارم ارام گل در دستش را به زمین انداخت به اهستگی دور شد ساعت را در همان زمان متوقف کرد تا یادش بماند اخرین دیدار لحظه ای بود که او دیگری را میبوسید ان هم جلوی چشمانش ارام اشک روی گونه هایش را زدود به سختی قدم برمیاشت نفس کشیدن برایش سخت شده بود ولی با هر جان کندنی که بود خود را در پناه اتاقش قرار داد تا کمی قلبش ارام بگیرد اما گریه امانی برایش نگذاشته بود در سکوت فقط به لحظاتی اندیشید که او برایش از عشق میگفت انگاه شدت اشکهایش افزون میشد
[ شنبه 92/12/24 ] [ 11:26 صبح ] [ ایناز ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |