تمام دردهایم را در گوشه بالشتم قایم میکنم
حرف نمیزنم
اخر حرفهایم را کسی نمیشنود
سکوت میکنم و تمام حرفهایم را به در ودیوار میگویم
حرفهایی که دیگر نمیتوانم به کسی بگویم

این روزها دلم اغوش خدایم را کرده
خدا میشود مرا ببری کنار خودت
ادمهایت مرا نمیخواهند
تمامشان مرگ مرا میخواهنند
پس ببر کنار خودت که سخت محتاجم
محتاج ارامشی ابدی

میخواهم بخوابم و دیگر بیدار نشوم
تنهایم درد میکند
ولی کسی معنایش را نمیفهمد
میشود مرا به نزد خود ببری
من کنارتو جاودانه ام
نا ادمی در این دنیا وجود نداردک ه مرا جاودانه بخواهد
همشان چند صباحی میایند و بعد از دیدن مشکلات راه عشق
تنها میروند سراغ دیگری
اخر انان دنبال چیزی دیگرند من هم دنبال عشق حقیقی
خدایا کسی نیست که مرا دوست بدارد جز خودت پس ببر دیگر چرا
نمیبری هیچ کس دلش برای من تنگ نمیشود
مطمون باش کسی بخاطر یک قطره اشک هم نمیریزد